مــــــــرســـــانــــا گـــــــــلــــــــــیمــــــــرســـــانــــا گـــــــــلــــــــــی، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره
مهرساممهرسام، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

خاطرات مرسانا و مهرسام در وب

آخرین پست 93

نرم نرمک میرسد اینک بهار ، خوش به حال روزگار ، خوش به حال چشمه ها و دشت ها خوش به حال دانه ها و سبزه ها ، خوش به حال غنچه های نیمه باز . . . یه روز صبح که پیش ماجون بودی با ماجون دو تایی رفته بودین خرید لوازم سفره هفت سین ...که پست مفصلش رو ماجون تو وبلاگشون میذارن... من برای یادگاری عکس هایی که ماجون گرفته بودن رو میزارم ... بهار با گلهایش ، و سال نو با امید هایش این عید با امیدهایش بر تو ای عزیز ترینم مبارک . . .. و هموطن نوروز تو پیروز باد / ای وطن هر روز ...
28 اسفند 1393

چهارشنبه سوری 93

تومسیر رسیدن بهار شاخه های خشکیده دلتو تو آتیش امروز بسوزون تا گرم شه دل مهربونت! ۴ شنبه سوری مبارک!   روز سه شنبه سر کار بودم که  از طریق همکارم متوجه شدم رضا حقانی عزیز مشهد اومده و برنامه داره...با مهشید جون تصمیم گرفتیم با شما و پارمیدا جون بریم بلیط رزرو کردیم  بعد از محل کار  اومدم دنبال شما خونه  ماجون  آماده شدیم ساعت 3 حرکت کردیم ساعت یه ربع به چهار رسیدیم سر قرارمون با مهشید جون ...ترافیک خیلی سنگینی بود بلوار وکیل آباد شما تو راه خوابت برده بود که وقتی رسیدبم پیش مهشید جون بیدار شدی ..ماشین رو پارک کردیم وبا ماشین  مهشیدینا رفتیم به...
28 اسفند 1393

ساز زندگی

        دخترم...  زندگیست دیگر! همیشه که همه ی رنگ هایش جور نیست، همه سازهایش کوک نیست! باید یاد گرفت با هر سازش رقصید، جتی با ناکوکترین ناکوکش... اصلا رنگ و رقص وساز و کوکش را فراموش کن! حواست باشد به این روزهایی که دیگر بر نمیگردد.. به فرصت هایی که مثل باد می آیند و میروند و همیشگی نیستند به این سالها که به سرعت برق میگذرند... ...
22 اسفند 1393

جشن پایان سال 1393

دختر مامان روز دوسنبه 11/12/93 جشن پایان سال 93 مهد کودکتون بود ..اون روز مهد تعطیل بود ..شما خونه ماجون بودی و شروع مراسم ساعت 2 ظهر بود ...من از محل کارم اومدم به سالن شما هم با بابایی وماجون اومدی..قربونت برم که مثل ماه میون بچه های دیگه میدرخشیدی ... هزار ماشاالله..هی قربون صدقت میرفتم وقتی رو سن میدیدمت  ..با خودم مبگفتم واقعا من مامان این فرشته ام که الان واسه خودش خانمی شده ...تمام شعرها رو کامل خوندی ..از پشت پرده سن صدای مربیت میومد که میگفت مرسانا ردیف جلو باشه ...کلی روی تو برنامه ریزی کرده بود چون میگفت نسبت به بقیه همسناش بهتر شعرها رو میخونه ...الهی فدات شم ..همیشه به داشتنت افتخار میکنم .. این عکسا رو قبل از رفت...
22 اسفند 1393
1